دانشمندان را اکرام کنید که آنان نزد خداکریم اند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیان مهدویت
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آیا امامت ارثى است؟

 آیا امامت ارثى است؟ اگر ارثى نیست، چگونه از امام حسین(ع) به بعد، امامت به فرزندان ایشان یکى پس از دیگرى رسیده است؟

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
امامت

پاسخ :

 برای روشن شدن جواب باید هم در معنا و مفهوم ارث دقت کنیم و هم امامت را بازشناسیم، تا بفهمیم آیا امامت می‌تواند موروثی باشد و چرا این نسل و افرادی از این سلسله به امامت رسیده‌اند؟

1- ارث یعنی دارایی‌هایی که فرد در طول عمر خود کسب کرده، ملک و مال اوست و با مردن او به خویشاوندان نزدیک منتقل می‌شوند. کسی که در دوران زندگی خود زمین بایری را آباد کرده، بنایی ساخته، طلا و جواهری ذخیره نموده و... اموال و دارایی‌ها که متعلق به اوست، پس از مرگ وی به نزدیکان او(به ترتیبی که در کتب فقه آمده) منتقل می‌شود؛ اما این فرد علاوه بر اموال و دارایی‌ها،‌ یکسری حالات و روحیّات هم پیدا کرده، با مجاهدت و ریاضت و عبادت، به یقین، علم، بردباری، کنترل خشم و دیگر فضائل اخلاقی هم آراسته گردیده است اما این حالات و روحیات از او جدایی ناپذیرند و صفات روحی و ذاتی وی شده‌اند و پس از ایشان به عنوان اموال او باقی نمی‌مانند تا به خویشاوندان وی به ارث برسد.

البته گاه به اصطلاح عرفی و مجازی می‌گویند: شاگردان وی وارث علم اویند یا فرزند او وارث حلم و بردباری اوست؛ یعنی شاگردان توانسته‌اند از او یاد بگیرند و از چشمة علم وی سیراب شوند یا فرزند او توانسته مانند پدر به زینت بردباری آراسته گردد، نه اینکه به معنای واقعی علم یا حلم از متوفی به آنان انتقال یافته باشد. امامت از اموال و دارایی‌های اکتسابی امام نیست و میراث ایشان نمی‌باشد، تا پس از او به فرزندش یادگیری به ارث برسد.

2 – آنچه وارث را شایستة ارث بردن می‌کند، فقط انتساب نسبی یا سببی است، یعنی همین که فرزند یا همسر متوفی باشد، برای ارث بردن کافی است و شرط دیگری لازم نیست.

ممکن است بین وارث و متوفی هیچ همسانی وجود نداشته باشد، مثلاً متوفی فردی دانشمند، فاضل، پارسا و معنوی است، ولی وارث نادان، بی تقوا،‌مادی و اهل فساد است، ولی چون با متوفی رابطه نسبی دارد، از او ارث می‌برد اما امامت این گونه نیست و کسی که منصب امامت را عهده دار می‌گردد، باید صلاحیت‌های فوق‌العاده داشته باشد.

3 – حکومت در گذشته اکتسابی و ملک به حساب می‌آمد، زیرا یک فرد که قدرت،‌زور و تدبیر داشت، با استفاده از این توانایی‌ها بر مملکتی حکومت می‌کرد و ریاست خود را بر مردم تحمیل می‌نمود یا با سرنگون ساختن حاکمان پیشین،‌حکومت را به دست می‌گرفت، و چون خودش و عموم جامعه حکومت را ملک او می‌دانستند، آن را پس از مرگ او، ملک فرزندانش به حساب می‌آوردند. این مطلب گرچه مورد قبول عموم در زمان‌های گذشته بود، ولی پشتوانه محکم عقلی نداشت و امروزه کاملاً مردود است، از این رو نظام حکومتی پادشاهی تقریباً از بین رفته است و عقل امروز آن را نمی‌پذیرد.

اما امامت ملک نیست و نمی‌تواند ارث باشد و افراد به صرف داشتن رابطة نسبی، صلاحیت به عهده گرفتن منصب امامت را نمی‌یابند.

امامت، نیابت از پیامبر است. پیامبر وحی را از فرشتة وحی می‌گیرد و به مردم ابلاغ می‌کند و تفسیر و تبیین آن را برعهده دارد. پس از پیامبر وظیفة تبیین و تفسیر وحی به عهدة امام است. امام باید مانند پیامبر معصوم باشد تا بتواند مرجع مطمئن هدایت و تبیین وحی گردد.

هم چنان که تعیین رسول توسط خداوند است، تعیین امام هم توسط اوست، زیرا امامت مانند نبوت، از رسالت‌های الهی است و خداوند می‌داند چه کسی را برای این وظیفه تعیین کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».(1)

خلاصه اینکه: امامت شأنی اکتسابی نیست، بلکه به تعیین خداوند است، زیرا امام باید از صفات درونی و قابلیت‌هایی برخوردار باشد که تنها خداوند از آن عالم است. علاوه بر آن کسی شایستة به عهد گرفتن نبوت و امامت است که به مقام برگزیدة خدا رسیده باشد:

«الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من الناس؛ خداوند از بین ملائکه و مردم رسولانی برمی‌گزیند و اختیار می‌کند».

برگزیدة خدا باید پاک و مطهر باشد و پلیدی و ناپاکی شرک و کفر و ظلم او را نیالوده باشد و به عبارت دیگر معصوم باشد، از این رو وقتی پروردگار با علم به قابلیت حضرت ابراهیم پس از آزمون، مقام امامت او را اعلام می‌دارد، در پاسخ به درخواست آن حضرت که این مقام را برای فرزندان و ذریة خود درخواست کرد، فرمود: «عهد و پیمان من به ظالمان نخواهد رسید».(3)

این بیان خداوند روشن می‌سازد که مقام امامت نمی‌تواند موروثی باشد،‌که اگر چنین بود، مطمئناً درخواست پیامبرش را رد نمی‌کرد. پس آیه می‌فهماند که باید شخص قابلیت داشته باشد تا امام شود،‌ نه اینکه فرزند امام یا پیامبری چون حضرت ابراهیم خلیل الله باشد.

بنابراین امامت شأنی خدایی است که فقط بندگان صالح و پاک به انتخاب خداوند عهده دار آن می‌گردند. اگر خداوند امامت را در نسل امام علی‌(ع) قرار داد، از این رو بود که افرادی طاهر و پاک و سرآمد بودند.

امامان معصوم در بین بقیه افراد اهل بیت رسالت، از ویژگی‌هایی برخوردار بودند که آنان را سرآمد ساخته، شایستگی بخشیده و به مقام برگزیدگی از جانب خداوند مفتخر ساخت. خداوند آنان را شایسته و صالح دید که مأموریت تبیین دین و هدایت مردم را به آنان واگذار کرد.

اگر فرزندان امام حسین(ع) را امام میدانیم، به خاطر این است که امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ که امامت امری ارثی است و پس از یک امام باید به فرزند وی منتقل گردد.

اگر(بر فرض محال) خداوند، پس از امام حسین دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود که امامت وی را بپذیریم. درمیان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند که انسان‌های نیک بودند مانند حضرت ابوالفضل، اما عهده‌دار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آنها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این که ارثی از پدر باشد، به نزاع برنمی‌خاستند،‌مانند فرزندان پادشاهان! اگر کسی چون جعفر کذاب ادعای امامت کرد، از طرف شیعیان کذب او آشکار شد، زیرا نشانه‌های امامت را در او نمی‌دیدند، اگر چه فرزند امام بود.

از طرف دیگر باید امام کسی باشد که به مقام عصمت و پاکی رسیده باشد تا شایسته مقام امامت گردد،‌همان گونه که خداوند فرمود: عهد و پیمان او (امامت) به ظالمان نخواهد رسید. ظلم معنای عامی است که شامل هر گناه و معصیت می‌شود؛ پس باید امام از هر گناه و معصیت پیراسته باشد.

حال اگر امام پس از خود شخصی را که عهده دار مقام امامت باشد، از طرف خداوند معرفی نماید.

مطمئناً کسی خواهد بود که شایستگی ذاتی و درونی آن را داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت،‌گناه و معصیتی بالاتر از این نیست که کسی را طرف خداوند معرفی نماید که خدا او را اراده نکرده است،‌یا کسی را که شایسته این مقام نیست، صرفاً به جهت فرزند بودن او معرفی نماید.

بنابراین اگر وجود آن امامان بزرگ را در نسل واحدی شاهدیم، به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی در این خاندان شریف است. از سوی دیگر وابسته به کنش‏های اختیاری آنان است، که لحظه به لحظه عمر و ارتباط محکمشان با خدا و دوری از هرگونه آلودگی و مبارزه وجهاد بیامان در راه خدا و... موجب برتری آنان بر دیگر منسوبان به خاندان پیامبر(ص) است.

پی‌نوشت:

1. انعام(6) آیه 124.

2. بقره(2) آیه 124.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( جمعه 96/5/27 :: ساعت 6:18 عصر )
»» وظایف منتظران در شرایط فتنه

مقدمه:
یکی از مسائل و مباحث بسیار لازم و ضروری که منتظران می بایست آن را فرا گیرند و کاملاً به آن واقف باشند، آگاهی و مهارت همه جانبه در بر خورد و مواجه ی با فتنه های احتمالی است، بی گمان هر انسانی در دوره از زندگی فردی و اجتماعی  خود با فتنه های مختلفی مواجه شده است، نمی توان با سهل انگاری از مسئولیت و وظایف بر خورد با این معضل اجتماعی شانه خالی کرد. در این نوشتار سعی داریم به پاره ای از مسئولیت و وظایف منتظران در برخورد با این چالش اجتماعی اشاره کنیم.

معرفی و شناسایی فتنه در قرآن کریم
با تأملی در آیات قرآن کریم به خوبی می توان سختی و اهمیت و خسارت فتنه را مشاهده کرد  خداوند متعال در این خصوص می فرماید: «ِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْل؛[بقره/217]و ایجاد فتنه، (و محیط نامساعد، که مردم را به کفر، تشویق و از ایمان بازمى ‏دارد) حتّى از قتل بالاتر است». چرا که آن، جنایتى است بر جسم انسان و این جنایتى است بر جان و روح و ایمان انسان[1] و در آیه دیگر خداوند متعال می فرماید: «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛[بقره/191]و فتنه (و بت پرستى) از کشتار هم بدتر است!».

در اینکه معنا و مفهوم« فتنه» چیست؟ بین مفسران و لغت شناسان، بحثهایى مختلفی طرح شده است. این واژه در اصل از «فتن» (بر وزن متن) گرفته شده که به گفته راغب در مفردات به معنى قرار دادن طلا در آتش، براى ظاهر شدن میزان خوبى آن از بدى است و به گفته بعضى گذاشتن طلا در آتش براى خالص شدن از ناخالصی هاست،[2]



در قرآن کریم آیات مختلفی در خصوص فتنه وجود دارد  که معانی مختلفی را از آن استفاده کرده است؛ گاه به معناى آزمایش و امتحان است، همانند آیه 2 سوره مبارک عنکبوت: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ؛[ عنکبوت/2] مردم گمان مى ‏کنند، همین که گفتند ایمان آوردیم، رها مى‏ شوند و آزمایش نخواهند شد». و گاه به معنى فریب دادن، چنان که مى‏فرماید: «یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ: [اعراف/27] اى فرزندان آدم، شیطان شما را نفریبد»، و گاه به معنى بلا و عذاب آمده مانند: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ:[ذاریات، /13و 14.] آن روز که آنها بر آتش، عذاب مى‏شوند و به آنها گفته مى‏شود بچشید عذاب خود را»و گاه به معنى گمراهى آمده، مانند «وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً:[ مائده/ 41] کسى که خدا گمراهى او را بخواهد (و از او سلب توفیق کند) هیچ قدرتى براى نجات او، در برابر خداوند نخواهى داشت». و گاه به معنى شرک و بت پرستى یا سد راه ایمان آورندگان، آمده مانند آیه مورد بحث، و بعضى آیات بعد از آن که مى‏فرماید: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ؛[بقره/193] با آنها پیکار کنید تا شرک از میان برود، و دین مخصوص خداى یگانه باشد».

نظر مفسران: ولى ظاهر این است که تمام این معانى به همان ریشه اصلى که در معنى فتنه گفته شد باز مى‏ گردد (همانگونه که غالب الفاظ مشترک چنین حالى را دارند) زیرا با توجه به اینکه معنى اصلى قرار دادن طلا در زیر فشار آتش براى خالص سازى، یا جدا کردن سره از ناسره است، در هر مورد که نوعى فشار و شدت وجود داشته باشد این واژه به کار مى ‏رود، مانند امتحان که معمولا با فشار و مشکلات همراه است، و عذاب که نوع دیگرى از شدت و فشار است، و فریب و نیرنگ که تحت فشارها انجام مى‏گیرد و همچنین شرک یا ایجاد مانع در راه هدایت خلق که هر کدام متضمن نوعى فشار و شدت است. این احتمال نیز از سوى بعضى از مفسران داده شده که منظور از" فتنه" در اینجا همان فساد اجتماعى باشد، از جمله تبعید کردن مؤمنان از وطن مالوفشان که این امور گاه از کشتن هم دردناک‏تر است، یا سبب قتل و کشتارها در اجتماع مى‏شود، در آیه 73 سوره انفال چنین مى‏خوانیم: إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ؛[انفال/73] اگر این دستور را (قطع رابطه با کفار) انجام ندهید، فتنه و فساد عظیمى در زمین روى مى ‏دهد" (در این آیه فتنه و فساد در کنار هم قرار گرفته». [3]

وظایف منتظران در شرایط فتنه
1-شناخت، آگاهی و تقویت بصیرت دینی و سیاسی:
اولین و مهمترین عاملی که منتظران را در مواجه با انواع فتنه ها کمک و یاری می رساند، شناخت و آگاهی است، شناخت و معرفتی که قوه بصیرت و تیز بینی و شناسایی حق و از باطل و همچنین روشن کننده مسئولیت های منتظران باشد. اگر یک منتظر واقعی از شاخص و قوه بصیرت و آگاهی برخوردار نباشد به درستی نه می تواند وظایف و مسئولیت های خود را در اوضاع نا بسمان فتنه تشخیص دهد و نه می توان خوب و سریع اقدام نماید. چه بسا حتی به زودی امام عصر(عجله الله تعالی فرج)طلب یاری از مشتاقان  محبان خود نماید در حالی او به این صدا لبیک نگوید و در خواب غفلت و بی خبری به سر ببرد. بی‌تردید، یکى از مهم‌ترین رازهاى شکست حکومت امام على(علیه السلام)، سوء استفاده دشمنان از بی‌بصیرتى برخی از دوستان ایشان بود، در گزارشى آمده است که حضرت علی(علیه السلام) در این‌باره می‌فرماید: «اى کوفیان! من به سه خصلت [که در شما هست] و دو خصلت [که در شما نیست]، گرفتار آمده‌ام: گوش دارید، امّا کَرید، و زبان دارید، امّا لالید، و چشم دارید، امّا کورید. [و امّا آن دو خصلتى که ندارید:] نه هنگام دیدار، آزاد مردانى هستید صادق، و نه به گاه سختى، برادرانى مورد اعتماد».[4]

2-صبر و بردباری زیبا:
از آنجایی که انتظار  در بر دارند، تحمل سختی ها و گرفتاری ها است، تا اینکه به وصال معشوق نایل شویم، تا دستیابی و رسیدن به این آمال نیاز است منتظران صبر و بردباری خود را از  دست ندهند، گرفتاری و فتنه های سختی که منتظران را در دوران غیبت درگیر خود می نماید نباید موجب خلل و کاستی در انتظار منتظران گردد. در معرفی و شناسایی صبر در روایات اسلامی از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله)این چنین بیان شده است: « عَلَامَةُ الصَّابِرِ فِی ثَلَاثٍ أَوَّلُهَا أَنْ لَا یَکْسَلَ وَ الثَّانِیَةُ أَنْ لَا یَضْجَرَ وَ الثَّالِثَةُ أَنْ لَا یَشْکُوَ مِنْ رَبِّهِ تَعَالَى لِأَنَّهُ إِذَا کَسِلَ فَقَدْ ضَیَّعَ الْحَقَّ وَ إِذَا ضَجِرَ لَمْ یُؤَدِّ الشُّکْرَ وَ إِذَا شَکَا مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَصَاهُ؛[5]صبور سه نشانه دارد : اول آن که سستى نمى کند ، دوم آن که افسرده و دلتنگ نمى شود و سوم آن که از پروردگار خود شِکوه نمى کند ؛ زیرا اگر سستى کند، حق را ضایع کرده، و اگر افسرده و دلتنگ باشد شکر نمى گذارد و اگر از پروردگارش شکوه کند او را معصیت کرده است». یک منتظر واقعی در صورت طولانی شدن دوران غیبت عنان نفس و طاقت خود را از دست نمی دهد.

3-دشمن شناسی:
بی شک امام عصر(علیه السلام) بد خواهانی دارد که به هیچ وجه دوستداری حضور بقیه الله اعظم نیستند. چه بسا در دوران غیبت و در مواجه با فتنه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، عدم تشخیص و شناسایی دشمنان در چنین شرایطی می تواند منتظر را به سوی آنان متمایل سازد و کار و رفتاری از خود نشان دهد که به هیچ وجه مورد رضایت امام معصوم(علیه السلام) نیست. : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ ... تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ؛[ممتحنه، آیه1] اى کسانى که ایمان آورده‏اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى‏ کنید، در حالى که آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده کافر شده‏اند ... شما مخفیانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى‏ کنید در حالى که من به آنچه پنهان یا آشکار مى‏ سازید از همه داناترم! و هر کس از شما چنین کارى کند، از راه راست گمراه شده است!».

4-یاری حق و عدم سکوت و انزواع:
از جمله مهمترین و اساسی ترین وظایف منتظران در دوران غیبت و در همه زمانها و بخصوص در شرایط جامعه فتنه زده عدم سکوت و روشنگری و بیداری سازی جامعه از شرایط موجود است. افرادی که به خاطر ملاحظات شخصی، تن به سکوت و بی تفاوتی می دهند، گمراهی و نفوذ دشمنان در جامعه اسلامی بر عهده این افراد خواهد بود. در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) نقل شده است که فرمودند: « إِنَّ النّاسَ إِذا رَأَوُا الظّالِمَ فَلَمْ یَأْخُذوا عَلى یَدَیْهِ أَوْشَکَ أَنْ یَعُمَّهُمُ اللّه بِعِقابٍ مِنْهُ؛[6]مردم آنگاه که ظالم را ببینند و او را باز ندارند، انتظار مى‏ رود که خداوند همه را به عذاب خود گرفتار سازد».

سخن آخر:
از آنجایی که تاریخ گواه بر وجود و فراوانی فتنه ی معاندان و فتنه انگیزان در طول تاریخ بوده است، برای آماده سازی جامعه اسلامی برای حضور امام عصر(علیه السلام) می بایست با تقویت و واکسیناسیون کردن آحاد جامعه ایشان را فتنه های احتمالی آخر زمان در امان نگه داشت.

پی نوشت ها:
[1]. تفسیر نمونه، ج‏2، ص111.
[2]. تفسیر نمونه، ج‏2، ص22به نقل از:  روح المعانى، جلد 2 صفحه 65.
[3]. همان: ص23.
[4]. نهج البلاغة، ص 142.
[5]. علل الشرایع، ج2، ص498، ح1.
[6]. نهج الفصاحه: ص 323 ، ح 833.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( جمعه 96/5/27 :: ساعت 6:15 عصر )
»» جریان شیخیه و اخباریون در مشهد فعال هستند

گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضوی 

جریان شیخیه و اخباریون در مشهد فعال هستند  

حجت الاسلام والمسلمین دکتر مرتضوی با اشاره به رشد تفکر اخباری گری در مشهد گفت: الآن در مشهد دو جریان مهم در حال فعالیتند. یکی از آنها شیخیه و دیگری اخباری‌ها هستند که البته شیخیه با اخباری فرق دارد. اینها الآن یک جریان فرهنگی قوی و تأثیرگذار هستند.

دوره صفویه اولین روابط دیپلماتیک ما با غرب برقرار شد

من سال 52 وارد حوزه مشهد شدم. سال 62 به قم رفتم و سال 70 به مشهد بازگشتم. اطلاعاتی که از مشهد دارم مربوط به این دوره است. دربار? جریان‌شناسی حوزه چند تقسیم می‌توان ارائه کرد: جریان‌های فکری فرهنگی، جریان‌های علمی و جریان‌های سیاسی. جریان‌های اقتصادی که عموماً خارج از بحث است.

قبل از ورود به بحث پیشینه‌ای از ارتباط با غرب عرض کنم. ما حدود 4 قرن است که با غرب ارتباط داریم. در دوره صفویه اولین روابط دیپلماتیک ما با غرب برقرار شد. یکی از آثار مثبت صفویه این بود که توانستند حکومت ملوک‌الطوایفی را در کشور از بین ببرند و یک حکومت متمرکز با اندیشه دینی تأسیس کنند. اینکه پایبندی آن‌ها به دین چقدر بوده است جای بحث ما نیست. در کنار این حکومت، حکومت

استعمار در 200 سال اخیر نظر خاصی نسبت به علما داشته و دو جریان فکری را راه انداخته است

قدرتمند دینی دیگری وجود دارد به نام عثمانی. عثمانیان بر تمام دنیای اسلام حکومت می‌کردند به‌جز منطقه ایران. امپراتوری عثمانی با فتح جنگ‌های صلیبی به دست سلطان محمد عثمانی و شکست امپراتوری روم را به وجود آمد. غرب در یک نقش منفی سعی می‌کرد همیشه بین ما و عثمانی درگیری ایجاد کند تا هر دو را تضعیف کند.

غرب در درگیری‌ها و جنگ‌های مذهبی که بین صفویه و عثمانیه اتفاق افتاد نقش اساسی داشت.همچنان که امروز داعش را سازمان‌دهی می‌کنند. ریشه فکری‌ برخی از رفتارهای داعش در منابع اهل‌سنت هست اما اینکه این اختلافات را به جریان سیاسی تبدیل کنیم، آنها را مسلح کنیم و امکاناتی در اختیارشان بگذاریم و با حکومت‌ها درگیر کنیم فقط کار استعمار است. مثلاً یکی از افکار داعش این است که مخالفت و کشتن شیعه را جایز می‌داند، حتی این کار را مجوزی برای رفتن به بهشت می‌داند. این افکار متعلق به امروز نیست و در تاریخ هست.

استعمار، علما را به سیاست بدبین کرد

استعمار در 200 سال اخیر نظر خاصی نسبت به علما داشته و دو جریان فکری را راه انداخته است استعمار با یک تلاش حساب‌شده مسلمان‌ها، به‌خصوص شیعه را نسبت به سیاست بدبین کرده است. آنها سیاست را چیز کثیفی نشان داده‌اند. این نگاه را حتی در سطح مرجعیت بالابرده‌اند؛ به این معنا که سیاست با دین سازگاری ندارد. آثار این نوع تفکر را بعد از مشروطه تا انقلاب اسلامی به‌وضوح می‌توان دید.

قبل از انقلاب اگر می‌خواستند آخوندی را خراب کنند و عدالتش را زیر سؤال ببرند که حتی نتواند امامت جماعت یک مسجد را هم به دست بگیرد می‌گفتند «سیاسی است» و این اتهام کافی بود. امام در پیام منشور روحانیت به این مطلب اشاره می‌کند. این جریان در حوزه‌های علمیه تأثیر فراوانی گذاشته است. به‌قدری کارکرده‌اند که برخی باورشان شده است که واقعاً سیاست با دین منافات دارد.

سیاست پدرسوختگی نیست

وقتی قرار شد امام در سال 43 از زندان بیرون بیاید، پاکروان (رئیس ساواک) از طرف شاه می‌رود تا با امام ملاقات ‌کند. این خاطره را خود امام نقل می‌کند. پاکروان به امام می‌گوید من مأمورم از طرف اعلی‌حضرت آزادی شما را اعلام کنم. در ضمن می‌خواهم چیزی بگویم. ازجمله نصیحت‌هایی که به امام می‌کند این است که؛ وقتی بیرون رفتید در سیاست دخالت نکنید، سیاست کثیف است، سیاست چنین و چنان است. بعد آخر می‌گوید: سیاست یعنی پدرسوختگی و این با شأن مرجعیت سازگاری ندارد. امام می‌گوید من هم به او گفتم سیاست به این معنا نیست.

این ترفند استعمار در دنیای اسلام به ثمر نشست؛ لذا در آستانه پیروزی انقلاب، مشکل تاریخی ما این بود که برخی علما، دیر به صحنه آمدند. الآن هم آسیب جدی‌مان همین است یعنی باز به دلیل عملکرد سیاسیون و اینکه اکثر مذهبی‌هایمان تصویر درستی از حکومت دینی ندارند، ازجمله بخشی از روحانیت که چنین ذهنیتی دارند و تصور می‌کنند که حکومت دینی حکومتی است که در آن هیچ اشتباهی اتفاق نیفتد خودشان را کنار کشیدند و متأسفانه این مسئله روزبه‌روز گسترش پیدا می‌کند.

بدبین کردن مردم به فعالیت اقتصادی

دومین کاری که استعمار کرد این بود که مسلمان‌ها ازجمله روحانیت را به کار اقتصادی بدبین کرد. آنها با در دست گرفتن قدرت اقتصادی دارند در دنیا کارشان را پیش می‌برند. مارکس می‌گوید که قدرت سیاسی در دست کسی است که قدرت اقتصادی در دست اوست. یعنی امروز در آمریکا 6 میلیون بیشتر یهودی نیستند ولی کنگره و مجلس سنا و شورای روابط خارجی امریکا و کاخ سفید همه در دست آن‌هاست. علتش این است که موقع انتخابات -چون پولدار هستند- پول خرج می‌کنند نماینده را می‌فرستند به مجلس و او در مجلس حرف او را می‌زند.

راه علاج باورهای غلط

این نگاه قابل جبران است. الآن به نظرم بهترین فصل است. با طرحی که آقا مطرح کردند که راه‌حل مشکلات کشور، اقتصاد مقاومتی است و اقتصاد مقاومتی را به‌گونه‌ای باید در جامعه اجرا کنند که همه را درگیر کند. نه اینکه دوباره اقتصاد دولتی شود. اقتصاد دولتی جوابگو نیست. حضرت آقا در پیام اخیرشان روی دو مسئله در اقتصاد انگشت گذاشتند که مشکل اقتصاد کشور دو چیز است یکی «اقتصاد دولتی» و دیگری «اقتصاد نفتی» است. اگر بتوانیم اقتصاد نفتی را کنار بگذاریم، تحریم‌ها چه‌کار می‌توانند بکنند.

ریشه‌های این تفکر آیا به اخباری‌گری بازنمی‌گردد؟

مادامی که اختلافات علمی در محدوده حوزه های علمی است چندان نمود اجتماعی ندارد. بیشتر در کتب مطرح است. شیخ صدوق کتاب اعتقادات می‌نویسد، شیخ مفید هم نقد می‌کند. به هیچ جای عالم هم برنمی‌خورد. وقتی عملکرد فقها و علما تبدیل به فرهنگ جامعه شد ما آسیب جدی دیدیم. بحث اخباری‌گری (که البته بحث است که اخباری‌گری یعنی چه از کجا شروع شده و چگونه است.) وقتی در تاریخ، به یک جریان فکری تبدیل شد، دشمن و استعمار نیز در هر دوره‌ای از آن استفاده می‌کند.

ریشه اختلاف اخباری و اصولی

ریشه اختلاف اخباری‌گری و اصولی در شیعه به دو شکل بازمی‌گردد: منابع دین‌شناسی و روش دین‌شناسی؛ در اینکه منابع دین‌شناسی چیست اصولیون چهار منبع را مطرح کردند: کتاب، سنت، اجماع و عقل. اخباریون می‌گویند اجماع و عقل از اهل‌سنت آمده است و ربطی به ما نداشته است، منابع ما کتاب و سنت است. در روش نیز معتقدند ظن و ظنون هیچ اعتباری ندارد.

اخباری‌گری دو سه بار در بستر تاریخ صعود و سقوط داشته است. یک دوره بعد از تصمیم‌گیری یا فتاوای «ابن‌جنید اسکافی» و «ابن ابی عقیل» بود. این دو نفر از علمای شیعه و به یک معنا استاد شیخ مفید هم هستند به‌اصطلاح امروزی‌ها خیلی روشنفکر بودند. یکی حتی تا جایی پیش رفت که قیاس را نیز به‌عنوان یکی از مدارک استنباط احکام پذیرفت؛ یعنی این‌قدر عقل‌گرا بود؛ لذا در شیعه بایکوت شد. شیخ در مکاسب گهگاه حرف‌هایی از این دو نفر نقل می‌کند و تعبیر «فاضلین» را به کار می‌برد.

ریشه اختلاف اخباری‌گری و اصولی در شیعه به دو شکل بازمی‌گردد: منابع دین‌شناسی و روش دین‌شناسی

البته می‌توان گفت این حرکت تندی که «ابن‌جنید اسکافی» و «ابن ابی عقیل» شروع کردند به‌گونه‌ای بازخورد ضعف‌های ما بوده است یعنی ما به دلیل اینکه تا سال 260 معصوم داریم، دیگر احساس نیاز نمی‌کردیم. سنی‌ها عصر غیبتشان از سال 11 هجری شروع می‌شود. آنها چون نیاز داشتند، سریع دنبال تفریع و استنباط رفتند؛ لذا اجتهاد آنها خیلی جلوتر از ماست. علم رجال را نیز آنها تأسیس کردند. اخباری‌گری حرکت تند دیگری است در برابر این جریان. شیعه ازنظر کلامی دو جریان دارد: جریان عقلی به رهبری شیخ مفید و جریان حدیثی (نمی‌توان گفت اخباری) به رهبری شیخ صدوق. با وجود شاگردان زبد? شیخ مفید مثل شیخ طوسی و سید مرتضی جریان عقلی غلبه یافت.

شیخ صدوق متوفای 381 است و شیخ مفید متوفای 413، سید مرتضی متوفای 436 و شیخ طوسی متوفای 460. این‌ها در دوره قرن 4 و 5 که اوج تمدن اسلامی است در بغداد هستند؛ لذا ازنظر زمینه فکری پذیرش بیشتری وجود دارد.

اخباری‌ها بار دیگر در دوران صفویه قدرت یافتند. یکی از دلایل رشد اخباری‌گری، شکست صفویه است یعنی مردم تلاش کردند حکومتی دینی سرپا بماند، با این ذهنیت که دین حاکمیت پیدا کند. حتی «شیخ حر عاملی» در کتاب «عمل العامل» نام 300 نفر از علمای «جبل عامل» را می‌آورد که از لبنان به ایران آمدند تا حکومت نیم‌بند صفویه را حفظ کنند. لیدر آنها شیخ بهایی بود. «علامه مجلسی»، «شیخ‌الاسلام» می‌شود. این اصطلاح برای سنی‌هاست، مثل جایگاه «ولی‌فقیه» است با محدودیت‌هایی. ولی آرام‌آرام حکومت صفویه به فساد کشیده شد و انتظارات مردم برآورده نشد و مذهبی‌ها خود را کنار کشیدند.

این فساد که از جانب روحانیت نبود، از طرف پادشاهانش بود.

ما الآن نیز داریم به همین درد مبتلا می‌شویم. درواقع تفکر اصولی شکست خورد. تفکری که بر اساس آن مبانی می‌توانستیم حکومت تشکیل دهیم. این تفکر با حکومت همراهی کرد؛ لذا فضای فکری برای حرکت اخباری‌گری آماده شد. الآن در مشهد دو جریان مهم در حال فعالیتند. یکی از آنها شیخیه و دیگری اخباری‌ها هستند که البته شیخیه با اخباری فرق دارد. اینها الآن یک جریان فرهنگی قوی و تأثیرگذار هستند.

ادامه دارد ...

گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضوی

جریان شیخیه و اخباریون در مشهد فعال هستند

حجت الاسلام والمسلمین دکتر مرتضوی با اشاره به رشد تفکر اخباری گری در مشهد گفت: الآن در مشهد دو جریان مهم در حال فعالیتند. یکی از آنها شیخیه و دیگری اخباری‌ها هستند که البته شیخیه با اخباری فرق دارد. اینها الآن یک جریان فرهنگی قوی و تأثیرگذار هستند.

دوره صفویه اولین روابط دیپلماتیک ما با غرب برقرار شد

من سال 52 وارد حوزه مشهد شدم. سال 62 به قم رفتم و سال 70 به مشهد بازگشتم. اطلاعاتی که از مشهد دارم مربوط به این دوره است. دربار? جریان‌شناسی حوزه چند تقسیم می‌توان ارائه کرد: جریان‌های فکری فرهنگی، جریان‌های علمی و جریان‌های سیاسی. جریان‌های اقتصادی که عموماً خارج از بحث است.

قبل از ورود به بحث پیشینه‌ای از ارتباط با غرب عرض کنم. ما حدود 4 قرن است که با غرب ارتباط داریم. در دوره صفویه اولین روابط دیپلماتیک ما با غرب برقرار شد. یکی از آثار مثبت صفویه این بود که توانستند حکومت ملوک‌الطوایفی را در کشور از بین ببرند و یک حکومت متمرکز با اندیشه دینی تأسیس کنند. اینکه پایبندی آن‌ها به دین چقدر بوده است جای بحث ما نیست. در کنار این حکومت، حکومت

استعمار در 200 سال اخیر نظر خاصی نسبت به علما داشته و دو جریان فکری را راه انداخته است

قدرتمند دینی دیگری وجود دارد به نام عثمانی. عثمانیان بر تمام دنیای اسلام حکومت می‌کردند به‌جز منطقه ایران. امپراتوری عثمانی با فتح جنگ‌های صلیبی به دست سلطان محمد عثمانی و شکست امپراتوری روم را به وجود آمد. غرب در یک نقش منفی سعی می‌کرد همیشه بین ما و عثمانی درگیری ایجاد کند تا هر دو را تضعیف کند.

غرب در درگیری‌ها و جنگ‌های مذهبی که بین صفویه و عثمانیه اتفاق افتاد نقش اساسی داشت.همچنان که امروز داعش را سازمان‌دهی می‌کنند. ریشه فکری‌ برخی از رفتارهای داعش در منابع اهل‌سنت هست اما اینکه این اختلافات را به جریان سیاسی تبدیل کنیم، آنها را مسلح کنیم و امکاناتی در اختیارشان بگذاریم و با حکومت‌ها درگیر کنیم فقط کار استعمار است. مثلاً یکی از افکار داعش این است که مخالفت و کشتن شیعه را جایز می‌داند، حتی این کار را مجوزی برای رفتن به بهشت می‌داند. این افکار متعلق به امروز نیست و در تاریخ هست.

استعمار، علما را به سیاست بدبین کرد

استعمار در 200 سال اخیر نظر خاصی نسبت به علما داشته و دو جریان فکری را راه انداخته است استعمار با یک تلاش حساب‌شده مسلمان‌ها، به‌خصوص شیعه را نسبت به سیاست بدبین کرده است. آنها سیاست را چیز کثیفی نشان داده‌اند. این نگاه را حتی در سطح مرجعیت بالابرده‌اند؛ به این معنا که سیاست با دین سازگاری ندارد. آثار این نوع تفکر را بعد از مشروطه تا انقلاب اسلامی به‌وضوح می‌توان دید.

قبل از انقلاب اگر می‌خواستند آخوندی را خراب کنند و عدالتش را زیر سؤال ببرند که حتی نتواند امامت جماعت یک مسجد را هم به دست بگیرد می‌گفتند «سیاسی است» و این اتهام کافی بود. امام در پیام منشور روحانیت به این مطلب اشاره می‌کند. این جریان در حوزه‌های علمیه تأثیر فراوانی گذاشته است. به‌قدری کارکرده‌اند که برخی باورشان شده است که واقعاً سیاست با دین منافات دارد.

سیاست پدرسوختگی نیست

وقتی قرار شد امام در سال 43 از زندان بیرون بیاید، پاکروان (رئیس ساواک) از طرف شاه می‌رود تا با امام ملاقات ‌کند. این خاطره را خود امام نقل می‌کند. پاکروان به امام می‌گوید من مأمورم از طرف اعلی‌حضرت آزادی شما را اعلام کنم. در ضمن می‌خواهم چیزی بگویم. ازجمله نصیحت‌هایی که به امام می‌کند این است که؛ وقتی بیرون رفتید در سیاست دخالت نکنید، سیاست کثیف است، سیاست چنین و چنان است. بعد آخر می‌گوید: سیاست یعنی پدرسوختگی و این با شأن مرجعیت سازگاری ندارد. امام می‌گوید من هم به او گفتم سیاست به این معنا نیست.

این ترفند استعمار در دنیای اسلام به ثمر نشست؛ لذا در آستانه پیروزی انقلاب، مشکل تاریخی ما این بود که برخی علما، دیر به صحنه آمدند. الآن هم آسیب جدی‌مان همین است یعنی باز به دلیل عملکرد سیاسیون و اینکه اکثر مذهبی‌هایمان تصویر درستی از حکومت دینی ندارند، ازجمله بخشی از روحانیت که چنین ذهنیتی دارند و تصور می‌کنند که حکومت دینی حکومتی است که در آن هیچ اشتباهی اتفاق نیفتد خودشان را کنار کشیدند و متأسفانه این مسئله روزبه‌روز گسترش پیدا می‌کند.

بدبین کردن مردم به فعالیت اقتصادی

دومین کاری که استعمار کرد این بود که مسلمان‌ها ازجمله روحانیت را به کار اقتصادی بدبین کرد. آنها با در دست گرفتن قدرت اقتصادی دارند در دنیا کارشان را پیش می‌برند. مارکس می‌گوید که قدرت سیاسی در دست کسی است که قدرت اقتصادی در دست اوست. یعنی امروز در آمریکا 6 میلیون بیشتر یهودی نیستند ولی کنگره و مجلس سنا و شورای روابط خارجی امریکا و کاخ سفید همه در دست آن‌هاست. علتش این است که موقع انتخابات -چون پولدار هستند- پول خرج می‌کنند نماینده را می‌فرستند به مجلس و او در مجلس حرف او را می‌زند.

راه علاج باورهای غلط

این نگاه قابل جبران است. الآن به نظرم بهترین فصل است. با طرحی که آقا مطرح کردند که راه‌حل مشکلات کشور، اقتصاد مقاومتی است و اقتصاد مقاومتی را به‌گونه‌ای باید در جامعه اجرا کنند که همه را درگیر کند. نه اینکه دوباره اقتصاد دولتی شود. اقتصاد دولتی جوابگو نیست. حضرت آقا در پیام اخیرشان روی دو مسئله در اقتصاد انگشت گذاشتند که مشکل اقتصاد کشور دو چیز است یکی «اقتصاد دولتی» و دیگری «اقتصاد نفتی» است. اگر بتوانیم اقتصاد نفتی را کنار بگذاریم، تحریم‌ها چه‌کار می‌توانند بکنند.

ریشه‌های این تفکر آیا به اخباری‌گری بازنمی‌گردد؟

مادامی که اختلافات علمی در محدوده حوزه های علمی است چندان نمود اجتماعی ندارد. بیشتر در کتب مطرح است. شیخ صدوق کتاب اعتقادات می‌نویسد، شیخ مفید هم نقد می‌کند. به هیچ جای عالم هم برنمی‌خورد. وقتی عملکرد فقها و علما تبدیل به فرهنگ جامعه شد ما آسیب جدی دیدیم. بحث اخباری‌گری (که البته بحث است که اخباری‌گری یعنی چه از کجا شروع شده و چگونه است.) وقتی در تاریخ، به یک جریان فکری تبدیل شد، دشمن و استعمار نیز در هر دوره‌ای از آن استفاده می‌کند.

ریشه اختلاف اخباری و اصولی

ریشه اختلاف اخباری‌گری و اصولی در شیعه به دو شکل بازمی‌گردد: منابع دین‌شناسی و روش دین‌شناسی؛ در اینکه منابع دین‌شناسی چیست اصولیون چهار منبع را مطرح کردند: کتاب، سنت، اجماع و عقل. اخباریون می‌گویند اجماع و عقل از اهل‌سنت آمده است و ربطی به ما نداشته است، منابع ما کتاب و سنت است. در روش نیز معتقدند ظن و ظنون هیچ اعتباری ندارد.

اخباری‌گری دو سه بار در بستر تاریخ صعود و سقوط داشته است. یک دوره بعد از تصمیم‌گیری یا فتاوای «ابن‌جنید اسکافی» و «ابن ابی عقیل» بود. این دو نفر از علمای شیعه و به یک معنا استاد شیخ مفید هم هستند به‌اصطلاح امروزی‌ها خیلی روشنفکر بودند. یکی حتی تا جایی پیش رفت که قیاس را نیز به‌عنوان یکی از مدارک استنباط احکام پذیرفت؛ یعنی این‌قدر عقل‌گرا بود؛ لذا در شیعه بایکوت شد. شیخ در مکاسب گهگاه حرف‌هایی از این دو نفر نقل می‌کند و تعبیر «فاضلین» را به کار می‌برد.

ریشه اختلاف اخباری‌گری و اصولی در شیعه به دو شکل بازمی‌گردد: منابع دین‌شناسی و روش دین‌شناسی

البته می‌توان گفت این حرکت تندی که «ابن‌جنید اسکافی» و «ابن ابی عقیل» شروع کردند به‌گونه‌ای بازخورد ضعف‌های ما بوده است یعنی ما به دلیل اینکه تا سال 260 معصوم داریم، دیگر احساس نیاز نمی‌کردیم. سنی‌ها عصر غیبتشان از سال 11 هجری شروع می‌شود. آنها چون نیاز داشتند، سریع دنبال تفریع و استنباط رفتند؛ لذا اجتهاد آنها خیلی جلوتر از ماست. علم رجال را نیز آنها تأسیس کردند. اخباری‌گری حرکت تند دیگری است در برابر این جریان. شیعه ازنظر کلامی دو جریان دارد: جریان عقلی به رهبری شیخ مفید و جریان حدیثی (نمی‌توان گفت اخباری) به رهبری شیخ صدوق. با وجود شاگردان زبد? شیخ مفید مثل شیخ طوسی و سید مرتضی جریان عقلی غلبه یافت.

شیخ صدوق متوفای 381 است و شیخ مفید متوفای 413، سید مرتضی متوفای 436 و شیخ طوسی متوفای 460. این‌ها در دوره قرن 4 و 5 که اوج تمدن اسلامی است در بغداد هستند؛ لذا ازنظر زمینه فکری پذیرش بیشتری وجود دارد.

اخباری‌ها بار دیگر در دوران صفویه قدرت یافتند. یکی از دلایل رشد اخباری‌گری، شکست صفویه است یعنی مردم تلاش کردند حکومتی دینی سرپا بماند، با این ذهنیت که دین حاکمیت پیدا کند. حتی «شیخ حر عاملی» در کتاب «عمل العامل» نام 300 نفر از علمای «جبل عامل» را می‌آورد که از لبنان به ایران آمدند تا حکومت نیم‌بند صفویه را حفظ کنند. لیدر آنها شیخ بهایی بود. «علامه مجلسی»، «شیخ‌الاسلام» می‌شود. این اصطلاح برای سنی‌هاست، مثل جایگاه «ولی‌فقیه» است با محدودیت‌هایی. ولی آرام‌آرام حکومت صفویه به فساد کشیده شد و انتظارات مردم برآورده نشد و مذهبی‌ها خود را کنار کشیدند.

این فساد که از جانب روحانیت نبود، از طرف پادشاهانش بود.

ما الآن نیز داریم به همین درد مبتلا می‌شویم. درواقع تفکر اصولی شکست خورد. تفکری که بر اساس آن مبانی می‌توانستیم حکومت تشکیل دهیم. این تفکر با حکومت همراهی کرد؛ لذا فضای فکری برای حرکت اخباری‌گری آماده شد. الآن در مشهد دو جریان مهم در حال فعالیتند. یکی از آنها شیخیه و دیگری اخباری‌ها هستند که البته شیخیه با اخباری فرق دارد. اینها الآن یک جریان فرهنگی قوی و تأثیرگذار هستند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( جمعه 96/5/20 :: ساعت 10:29 صبح )
»» مشروعیت حکومت

مشروعیت حکومت

مسأله ی حکومت به معنی عام در سه محور بحث می شود: «شخص حاکم»، «شیوه ی کسب قدرت» و «شیوه ی مدیریت». از آن جا که هر کدام از این سه می توانند «خوب» یا «بد» ; «خیر» یا «شر» باشند، هر سه نیازمند ملاک مشروعیت هستند تا معلوم شود که حاکم مشروع، حاکمیت یافتن مشروع و مدیریت مشروع کدام است. بنابراین، مشروعیت، یک عنوان بسیط نیست، بلکه عنوانی مرکب است که به چندین بخش تقسیم می شود. نکته ی مهمی که در این باره وجود دارد این است که «الگوی مشروعیت» در هر کدام از این اقسام، با الگوی مشروعیت دیگری متفاوت است و لذا نمی توان با یک الگو به ارزیابی همه ی اقسام مشروعیت پرداخت. [1] به همین جهت ضروری است که جنبه های مختلف مشروعیت به صورت جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و بر اساس الگوی هر کدام، ملاک مشروعیت هر یک مشخص گردد.

پاورقی

[1] علت بسیاری از منازعاتی که پیرامون مسأله ی مشروعیت پیش آمده است و یا می آید این است که مشروعیت را بر خلاف واقع، بسیط فرض می کنند ولی در مقام بحث، هر کدام از طرفین به یک جنبه ی آن می پردازند.

مشروعیت حاکم

مراد از شخص حاکم کسی نیست که حکومت را بالفعل در دست دارد و حاکم جامعه است، بلکه مراد آن کسی است که شایستگی منصب زمام داری و امامت امت را داراست. لذا در این مجال، شخص حاکم را بدون جنبه ی حاکمیت داشتن یا نداشتن او مورد بررسی قرار می دهیم. بحث از حاکمیت بالفعل و ملاک مشروعیت آن، خود مقوله ی دیگری است که به آن خواهیم پرداخت.

برخی مشروعیت شخص حاکم را ناشی از انتخاب مردم می دانند [1] و

معتقدند که سعادت بشر در گرو دموکراسی است; حال آن که این اشتباه است. زیرا بحث از پذیرش و عدم پذیرش مردم، در قلمرو مسأله ی حاکمیت و فعلیت یافتنِ حکومتِ یک شخص قرار می گیرد و همان گونه که یاد آور شدیم، این خارج از موضوع مشروعیت شخص حاکم است. کسانی که مشروعیت حاکم را به انتخاب مردم می دانند، در حقیقت با الگوی مربوط به بحث حاکمیت، به ارزیابی شخص حاکم پرداخته اند که این اشتباه است.

الگوی ارزیابی شخص حاکم بر مسأله ی «نصب» استوار است. سؤال این است: آیا شخصی که قرار است به زعامت و امامت امت برسد، از جانب خدای متعال به این سمت منصوب شده است یا خیر؟ از دیدگاه دین، مشروعیت شخص حاکم به «انتصاب» است و حاکمی مشروع است که منصوبِ از جانب خدای متعال باشد. زیرا حاکمیت و ولایت مطلق، از آنِ خدای متعال است و به همین جهت حق تعیین حاکم و نوع حاکمیت نیز از آنِ او است. لذا الگوی ارزیابی شخص حاکم را نیز باید در راستای همین حق الهی طراحی و تنظیم کرد. [2] بر همین اساس در نظریه ی «مهدویت»، حاکم و مدیر جامعه ی جهانی، «امام منصوب» از جانب خدای متعال است. تا کنون، جز در مقطع محدودی از تاریخ، حاکمیت جامعه از آن «امام منصوب» نبوده است و این یکی از موارد فسادی است که گریبان بشر را گرفته و از رسیدن به سعادت واقعی محروم کرده است. اصلاح شخص حاکم، یکی از موارد اصلاح در حکومت حضرت مهدی (عج) است. در مدیریت توحیدی، حاکمیت از آن خدای متعال است و حق حاکمیت از آنِ کسی است که از جانب خدا منصوب شده باشد و

این شخص کسی جز امام منصوب نمی باشد و امام منصوب در زمان ما کسی جز حضرت مهدی (عج) نیست.

پاورقی

[1] در این باره نمونه هایی در بحث های گذشته شمرده شد.

[2] آن چه گفتیم به معنی ردّ حق تعیین سرنوشت بشر نیست. حق تعیین سرنوشت یک واقعیت است; اما قلمرو آن، بحث حاکمیت است، نه شخص حاکم. از دیدگاه دین، مشروعیت حاکم به نصب الهی است و هر کسی جز او نه مشروعیت دارد و نه قادر است بشر را به رستگاری هدایت کند و لذا به گمراهی و نابودی بشر ختم خواهد شد.

مشروعیت کسب قدرت

گفته شد که مشروعیت شخص حاکم در نظریه ی امامت و ولایت، ناشی از نصب الهی است و هیچ شکی در آن نیست. اما واقعیت این است که در مقام عمل، میان امامت و حکومت فاصله ای وجود دارد. یعنی هر امامی الزاماً حاکم بالفعل و زمام دار جامعه نیست; همان گونه که هر زمام داری، الزاماً امام معصوم و منصوب از جانب خدای متعال نیست. هرگز میان امامت و حاکمیت یک رابطه ی قهری، طبیعی و تکوینی وجود ندارد، به این صورت که هر امامی حتماً حاکم شود و هر حاکمی حتماً امام باشد. پس وقتی تکویناً و قهراً امام معصوم (علیه السلام) حاکم نیست، در این میان مسأله ی مهمی رخ می نماید که عبارت از «شیوه ی به حاکمیت رسیدن» یا «شیوه ی کسب قدرت» است. [1] کسب قدرت راه های متفاوتی دارد که به «خوب» یا «بد» تقسیم می شود و این خود مسأله ی جدیدی است که با بحث امامت و ولایت تفاوت دارد و طبیعتاً ملاک مشروعیتش نیز با ملاک مشروعیت امامت تفاوت خواهد داشت. پس باید به دنبال ملاک مشروعیت برای کسب قدرت باشیم.

به بیان دیگر،کسب قدرت، از یک سو به یک راه منحصرنمیشود، بلکه راه ها و شکل های گوناگونی دارد، واز سوی دیگر همه ی راه ها و

روش های ممکن آن را نمی توان مثبت ومورد تأیید دانست.لذا کسب قدرت از هر راه ممکن نیز مشروع نخواهد بود.بنا بر این،حاکمیت حاکم، هنگامی مشروع خواهد بودکه کسب قدرت او نیز مشروع باشد.بدون وجوداین عامل نمیتوان حاکمیت رامشروع دانست،حتی اگرتصور کنیم که شخص حاکم و شیوه ی مدیریت اونیز مشروع است.به همین جهت مسأله ی مشروعیت کسب قدرت ویافتن ملاک آن اهمیت پیدا می کند.

«مشروعیت کسب قدرت» به «مشروعیت ابزار کسب قدرت» بستگی دارد. این یک اصل است و بدون آن مشروعیت حکومت با اشکال مواجه خواهد شد. از دیدگاه اسلام عزیز، مشروعیت کسب قدرت دقیقاً با اصل اختیار بشر و حق تکوینی او در تعیین سرنوشت خود، رابطه ی مستقیم دارد و لذا کسب قدرتی مشروع است که همراه با اختیار و انتخاب مردم باشد، و کسب قدرتی که با اجبار و خشونت صورت گیرد، نامشروع است. در منطق دین، تحمیل حاکم بر مردم مردود است، حتی اگر مشروعیت نوع اول را داشته باشد. البته «نپذیرفتن حاکم مشروع» از جانب مردم نیز قطعاً مشروعیت الهی ندارد. «مشروعیت انتخاب مردم» مسأله ی دیگری است که الگوی سنجش آن با الگوی سنجش کسب قدرت، متفاوت است.

به بیان دیگر، پدیده ی «قدرت» دو جنبه دارد: یکی «کسب قدرت» از جانب حاکم و دیگری «انتخاب حاکم» از جانب مردم، و هر دو جنبه ی آن شامل بحث مشروعیت می شود، و الگوی مشروعیت هر کدام با الگوی مشروعیت دیگری متفاوت است. الگوی مشروعیت انتخاب مردم، بر اساس اصل «حق خدا در تعیین حاکم» استوار است و به همین جهت در بحث مشروعیت انتخاب مردم، سؤال این است: آیا مردم امام منصوب از جانب خدا را پذیرفتند، یا خیر؟ بنابراین، ملاک مشروعیت انتخاب مردم، به «انتخاب حاکم مشروع» است، یعنی همان حاکمی که خدا نصب کرده است. یعنی روی گرداندن از امام منصوب، هرگز حجت شرعی ندارد و مردم در برابر انتخاب امام غیر منصوب، مسؤول هستند و مؤاخذه می شوند.

خدای متعال به بشر امکان انتخاب داده است و این امکان تکوینی را در تنظیم آفرینش نیز قرار داده است که آن چه را مردم انتخاب کردند ـ و لو مخالف خواست تشریعی او باشد ـ در عمل، امکان تحقق و وقوع پیدا کند. لذا از این جهت، اختیار و اراده داشتن مردم از یک سو، و امکان تحقق و عملی شدن خواست مردم در خارج از سوی دیگر، مطابق اراده و خواست خدای حکیم است. یعنی خدا اراده کرده است که چنین باشد و اگر او اراده نمی کرد چنین چیزی اتفاق نمی افتاد، اما این اراده، تکوینی است. هر دو امکانی که به آن اشاره شد (یعنی امکان انتخاب بشر و امکان تحقق انتخاب او در خارج)، مربوط به عالم تکوین و تنظیم نظام آفرینش است و این با آن چه در عالم تشریع وجود دارد تفاوت دارد. یعنی اراده ی تشریعی خدا با اراده ی تکوینی او متفاوت است. او امکان انتخاب و امکان تحقق در خارج را قرار داده است ولی این به این معنی نیست که هر چه را بشر انتخاب کرد و هر چه که در عالم اتفاق افتاد، مورد تأیید تشریعی خدا نیز می باشد. بنابراین بشر آزادی انتخاب و حق تعیین سرنوشت دارد ولی در برابر انتخاب خود، در پیشگاه خدا مسؤول نیز هست.

الگوی مشروعیت کسب قدرت یا حاکمیت یافتن، بر اساس اصل «آزادی انتخاب» و «حق تعیین سرنوشت» استوار است. در این بحث سؤال این است: آیا مردم این حاکمیت یا این فرد را پذیرفتند، یا نه؟ بنابراین ملاک مشروعیت کسب قدرت، به «پذیرش آزادانه ی مردم» است. نکته ی مهم این جا است که هر چند مردم موظفند حاکم مشروع را برگزینند، اما این هرگز مجوزی برای تحمیل حاکم مشروع به مردم نیست و لذا اجبار کردن مردم به پذیرش حاکم مشروع، مشروعیت ندارد. پس مشروعیت کسب قدرت، به «انتخاب آزادانه ی مردم» است. به همین جهت، حکومت اسلامی که به منظور فراهم سازی زمینه های هدایت و تکامل مردم تشکیل می شود، با الزام و اجبار خود را بر مردم تحمیل نمی کند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در این باره فرموده اند:

«مَثلُ الإمام مَثلُ الکعبه إذ تُؤتی ولا یَأتی [2] ; امام (در میان مردم) همانند کعبه است که مردم به سوی او می روند نه او به سوی مردم.»

همین تعبیر مشخصاً در مورد حضرت علی (علیه السلام) آمده است.رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به حضرت علی (علیه السلام) فرموده اند:

«أنت بمنزله الکعبه تُؤتی ولا تَأتی، فإن أَتاکَ هؤلاء القوم فسلّموها إلیک ـ یعنی الخلافه ـ فاقبل منهم، وإن لم یأتوک فلا تأتِهم حتّی یأتوک [3] ; تو همانند کعبه ای که به سوی او می روند نه این که او برود، پس اگر این مردم به سوی تو آمدند و حکومت را به تو سپردند، بپذیر و اگر چنین نکردند، صبر کن تا آنان به سوی تو آیند.»

این احادیث، بیان گر آزادی مردم در انتخاب و پذیرش امام معصوم (علیه السلام) است، هر چند این انتخاب و پذیرش بر مردم واجب است، همان گونه که انجام حج بر مکلفین واجب است. پس اگر مردم قدرت را به دست امام ندادند، او خود را به زور بر مردم تحمیل نمی کند. این منطق اندیشه ی دینی در باب حاکمیت و شیوه ی تحقق آن است. امام رضا (علیه السلام) نیز این حقیقت را این گونه بیان فرموده اند:

«إنّ لنا علیکم حقاً برسول الله ولکم علینا حقّاً به فاذا أنتم أدّیتم إلینا ذلک، وجب علینا الحق لکم [4] ; ما به خاطر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) حقی برگردن شما داریم و شما نیز حقی بر گردن ما دارید. هرگاه شما حق ما را دادید، ما نیز به وظیفه خود عمل خواهیم کرد.»

این حدیث نشان می دهد که حکومت، «حق» ائمه ی معصوم (علیهم السلام) است، اما این حق در دست دیگران است و آنان باید این حق را به امام معصوم (علیه السلام) تحویل دهند تا امام معصوم (علیه السلام) به وظیفه ی خود عمل کند. دقیقاً به همین جهت است که یکی از پایه های حکومت دینی را «بیعت» تشکیل می دهد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به موازات «دعوت»، روی کردی به «بیعت» نیز داشتندکه «بیعه العشیره» ثمره ی آن است. [5] هم چنین آنحضرت پس از بیعت مردم یثرب با ایشان در «عقبه اولی» [6] و «عقبه ثانیه» [7] ، به این شهر هجرت کرد و اولین حکومت اسلامی را تشکیل داد. امام علی (علیه السلام) نیز هنگامی که با «عدم بیعت» مردم روبرو شد، بدون این که دست به شمشیر برد، بیست و پنج سال خانه نشینی را بر خود هموار ساخت و تنها هنگامی زمام حکومت را در دست گرفت که با «وفاق عمومی» مواجه گشت و مردم با او بیعت کردند. مهم این جا است که این بیعت، آزادانه صورت گرفت نه با اجبار و اکراه. امام حسن (علیه السلام) نیز بابیعت آزادانه ی مردم، قدرت را در دست گرفت [8] و با بی وفایی مردم آن را واگذار کرد. [9] امام حسین (علیه السلام) نیز به خاطر بیعت مردم کوفه به سوی این شهر حرکت کرد. [10] این موارد نشان می دهد که مشروعیت کسب قدرت در اسلام به پذیرش و انتخاب آزادانه ی مردم است.

خلاصه ی سخن این که مشروعیت کسب قدرت به «انتخاب مردم» و مشروعیت انتخاب مردم به «پذیرش حاکم منصوب الهی» است. جز در مقطع محدودی از تاریخ، یا انتخاب مردم نقشی در حاکمیت یافتن نداشته است و یا آن که را مردم انتخاب کرده اند، «امام منصوب» نبوده است و در هر دو صورت، آن چه شکل می گیرد حکومت طاغوت خواهد بود و این یکی دیگر از موارد فساد در این محور است که در حکومت حضرت مهدی (عج) اصلاح خواهد شد. هر گاه «انتخاب مردم» بر «امام منصوب» منطبق شد، حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) شکل خواهد گرفت و جهان به سکان داری امام زمان (عج) به سوی ساحل نجات و رستگاری حرکت خواهد کرد.

پاورقی

[1] مراد از کسب قدرت، حکومت کردن بر مردم است نه خلع ید ستم گران وغاصبان خلافت. اگر شرایط و زمینه های مردمی مهیا باشد می توان حتی با قوه ی قهریه، قدرت را از ستم گران سلب کرد همان طور که امامان معصوم (علیهم السلام)می فرمودند اگر قدرت می داشتیم علیه ستم گران قیام می کردیم. اما نمی توان به وسیله ی زور و قوه ی قهریه بر عموم مردم اعمال حاکمیت کرد، همان طور که امامان معصوم (علیهم السلام) چنین نکردند.

[2] الخزّاز القمی، علی بن محمد، کفایه الأثر، بیدار، ص 199.

در همین باره «محمود بن لبید» در مذاکراتی که با حضرت فاطمه (علیها السلام) پیرامون مسأله ی امامت دارد، از ایشان می پرسد: چرا علی (علیه السلام)از حق خود دست کشید؟ حضرت فاطمه (علیها السلام) در پاسخ وی به همین حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) اشاره می کنند (الخزّاز القمی، علی بن محمد، کفایه الأثر، ص 198).

[3] ابن أثیر الجزری، علی بن محمد، اُسد الغابه، دار الکتب العلمیه، ج 4، ص 106، ح 3789 و الطبری، محمد بن جریر، المسترشد فی إمامه أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، مؤسسه الثقافه الاسلامیه، تهران، ص 387، ح 130.

[4] المفید، [الشیخ] محمد بن النعمان، الإرشادفی معرفه حجج الله علی العباد، آل البیت (علیهم السلام)،قم، ص311.

[5] ر. ک: الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج 2، ص 321.

[6] ر. ک: الکاتب الواقدی، ابن سعد، الطبقات الکبری، دار صادر، بیروت، لبنان، ج 1، ص 290.

[7] ر. ک: القمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، دارالکتب، ج 1، ص 272.

[8] ر. ک: المفید، [الشیخ] محمد بن محمد بن النعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ص 169.

[9] ر. ک: الکلینی، [ثقه الاسلام] محمد بن یعقوب، الکافی، ج 8، ص 330، ح 506.

[10] ر. ک: سید بن طاوس، علی بن موسی، اللهوف، دارالاسوه، ص 106.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( جمعه 96/5/13 :: ساعت 8:6 عصر )
»» مدیریت توحیدی

اصلاح محتوایی با مدیریت توحیدی

اگر چه اصلاح ساختار مدیریتی جهان و تبدیل تعدد مدیریت به «وحدت مدیریت»، یکی از عوامل نجات بخش بشر از خطر نابودی و انحطاط است. اما گذشته از این عامل ـ که به ساختار مدیریت جهان مربوط می شود ـ محتوا و مبنای مدیریتی جهان نیز نقش تعیین کننده ای در سرنوشت بشر خواهد داشت. این گونه نیست که تنها تشکیل حکومت واحد، خطر تهدید کننده ی بشر را بر طرف سازد. تعددحکومت ها، فقط یکی از عوامل تهدید کننده است، نه تنها عامل. عامل دیگر ـ که از جهت ارزش و میزان تأثیر، مهم تر از عامل قبلی است ـ مسأله ی نوعِ مدیریت واحد جهانی است. نجات بشر، گذشته از وحدت مدیریت، به «مدیریت توحیدی» وابسته است. جهان می تواند به دهکده ای کوچک تبدیل شود و با یک حکومت اداره شود، اما این هرگز به معنی پایان انهدام بشر نیست و لذا باید در نوع مدیریت برای جهان واحد، تجدید نظر کرد و طرحی نو درانداخت و جهان واحد

را با مدیریت توحیدی اداره کرد تا رستگاری و نجات بشر تضمین گردد. مدیریت توحیدی، گمشده ی دیروز و امروز بشر است. واقعیت این است که جهان تاکنون گونه های مختلفی از سیستم های مدیریت را تجربه کرده است که هیچ کدام نتوانسته اند گمشده ی بشر، یعنی «عدالت» و «سعادت» را برای بشر به ارمغان آورند و لذا هر کدام پس از مدتی جای خود را به دیگری می دهد و این نشانه ی ناکارآمدی سیستم های بشری در تأمین «عدالت» و «سعادت» است.

در مدیریت و حکومت، آن چه مورد توجه اندیشمندان مادی قرار گرفته است، نظریه ی دموکراسی است. پاسخ این نظریه به پرسش «مشروعیت» این است که خواست و انتخاب مردم ملاک مشروعیت است. البته هرچند این نظریه هم اکنون مرکز ثقل اندیشه ی سیاسی جهان را تشکیل می دهد، ولی آن گونه که تصور می شود یک نظریه ی جدید نیست، بلکه سابقه ای طولانی در تاریخ دارد که به چند نمونه ی آن اشاره می شود:

1 ـ روزی امام حسین (علیه السلام) در برابر خلیفه ی دوم ـ که بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نشسته بود ـ ایستاد و منکران و غاصبان حق پدرش امام علی (علیه السلام) را سرزنش کرد. در پی این سخنان، خلیفه ی دوم از منبر فرود آمد و به وی گفت: «یا حسین مَن أنکر حقَّ أبیک فعلیه لعنه الله; ای حسین هر کس حق پدر تو را انکار کند، لعنت خدا بر او باد!» سپس وی در توجیه این که حقی را از پدر وی انکار نکرده است، به مسأله ی حقانیت و مشروعیت اشاره کرد و منشأ آن را انتخاب مردم دانست و گفت: «أمَّرَنا الناسُ فَتَأمَّرْنا وَلَوْ أمَّرُوا أباکَ لأطَعْنا; مردم ما را به امارت رساندند و ما هم پذیرفتیم و اگر پدر تو را به امارت می رساندند، ما هم اطاعت می کردیم!» وقتی مردم پدر تو را برنگزیدند، او نیز حقی نداشته است و لذا ما نه حق او را انکار کرده ایم و نه غصب.

در این تفکر، منشأ حقانیت، انتخاب مردم دانسته شده است نه انتصاب الهی و لذا مشروعیت نیز از آنِ حاکم منتخب مردم است نه حاکم منصوب از جانب خدا. امام

حسین (علیه السلام) در جواب وی فرمود: «اولا حاکمیت ابوبکر انتخاب تو بود نه انتخاب مردم، و ثانیاً این انتخاب تو نیز نه حجت شرعی داشت و نه رضایت آل محمد (صلی الله علیه وآله) را» [1] که از نظر امام حسین (علیه السلام)، ملاک مشروعیت داشتن حجت الهی است، نه صرف انتخاب.

2 ـ معاویه در یکی از نامه هایی که به امام علی (علیه السلام) نوشت به «در اقلیت بودن» و تعداد اندک طرفداران ایشان ـ چهار یا پنج نفر ـ اشاره کرد و این را نشان باطل بودن ایشان دانست:

«لو کنتَ مُحِقّاً لأجابوک; [2] اگر بر حق می بودی، مردم دعوت تو را اجابت می کردند!»

در این سخن، صحبت از الگوی شناخت حق شده و بر اساس آن، معاویه معتقد است که «روی کَرد» و «روی گرد» مردم، شاخص مهمی درتشخیص حقانیت و بطلان است. این نظریه هر چند مربوط به بحث معیار شناخت حق است، ولی ریشه در نظریه ای دارد که دموکراسی را منشأ حقانیت می داند. تا دموکراسی را منشأ حقانیت و مشروعیت ندانیم، نمی توان «روی کَرد» و «روی گرد» مردم را نشانه ی حقانیت یا بطلان دانست.

3 ـ پیش از بیعت مردم با امام علی (علیه السلام)، ایشان به «طلحه» فرمودند: دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم.طلحه امتناع کرد و با اشاره به این که هم اکنون افکار عمومی با تو است نه با من، به ایشان عرض کرد: «اَنت اَحقّ بهذا الأمر منّی; [3] تو بیش از من به این مقام سزاواری.» این نمونه ای از اندیشه یکسانی است که در برابر امام علی (علیه السلام) صف کشیدند و معتقد بودند که چون افکار عمومی با ایشان است، ایشان برای خلافت سزاوارتر است! در باور این افراد، همراهی افکار عمومی، منشأ حقانیت و مشروعیت میباشد.

4 ـ انصار، امام علی (علیه السلام) را به عنوان خلیفه معرفی کردند تا مردم بیعت کنند، در این هنگام ایشان از آنان سؤالی کردند که در آن دقیقاً وجود دو طرز فکر در جامعه مشهود است، هر چند یکی از آن دو کاملا در انزوا و اقلیت است امام علی (علیه السلام) از آنان پرسید:

«أحَقٌّ وَاجِبٌ مِنَ اللهِ أمْ رَأیٌ رَأیْتُمُوهُ مِنْ عِنْدِ أنْفُسِکُم؟ ; [4] آیا این کار را به خاطر حقی که خدا بر شما واجب کرده انجام می دهید یا به خاطر رأیی است که میان خودتان به آن دست یافته اید؟»

این سؤال به خوبی نشان می دهد در آن زمان نیز درباره ی مشروعیت حاکم دو دیدگاه وجود داشته و دیدگاه دموکراسی، دیدگاه غالب بر جامعه ای است که حق الهی امام (علیه السلام) در آن غصب شده است و گرنه نیازی به بیان چنین پرسشی پیش نمی آمد.

5 ـ روزی معاویه به امام حسن (علیه السلام) گفت: من از تو بهترم! و در جواب امام که علت را جویا شده بودند، گفت: «لأنَّ الناسَ قَدْ أجْمَعُوا عَلَیَّ وَلَمْ یَجْمَعُوا عَلَیْک! ; چون مردم مرا پذیرفتند و تو را رد کردند!» این نیز به خوبی نشان میدهدکه در دیدگاه امویان، اصل اول و ملاک اساسی،گرایش و پذیرش مردم است نه حقانیت الهی. به بیان دیگر آنان برایحقانیت ومشروعیت،منشأ مردمیقائل هستند نه منشأ الهی.

امام حسن (علیه السلام) در جواب وی، با تقسیم مردم به «مُکرَه» و «مطیع» فرمود:

«هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لَشَرَّ ما عَلَوْتَ یَابْنَ آکِلَه الأکْبَادِ! الْمُجْتَمِعُونَ عَلَیْکَ رَجُلان: بَیْنَ مُطِیع وَمُکْرَه ; فَالطائِعُ لَکَ عَاص للهِ وَالْمُکْرَهُ مَعْذُورٌ بِکِتَابِ اللهِ ; [5] هرگز هرگز ای پسر [هند] جگرخوار! آنان که تو را برگزیدند دو دسته اند:یا مختار بوده اند (و با رغبت تو را برگزیده اند)

و یا مجبور ; آن که مطیع تو بوده است، عصیان خدا را کرده است و آن که مجبور بوده است، به حکم قرآن معذور است.»

این جواب امام (علیه السلام)، نشان می دهد انتخاب مردمی لزوماً مشروع نیست. لذا هر انتخاب مردم نمی تواند برای انتخاب شونده «مشروعیت ساز» باشد. انتخابی مشروع است که مطابق حکم الهی باشد و اگر جز این باشد، انتخاب، نامشروع، انتخاب گر معصیت کار و انتخاب شونده نیز نامشروع است.

6 ـ وقتی«عمر بن عبدالعزیز»به خلافت رسید،از حاکم خوددر خراسان خواست از جانب او عالمان آن دیار را به مرکز خلافت دعوت نماید تا با آنان مشورت کند.عالمان خراسان نماینده ای نزد وی فرستادندکه به نظر میرسد ازشیعیان امام علی (علیه السلام) بوده است.دانشمند خراسانی پس از ورود، از خلیفه خواست تا صحبت آنان خصوصی باشد. خلیفه امتناع کرد و گفت: «اگر به حق سخن بگویی، همه تو را تصدیق می کنند و اگر به ناحق، تو را تکذیب می کنند.» دانشمند خراسانی گفت: «این را به خاطر تو گفتم نه به خاطر خودم، شاید سخنی پیش آید که تو مایل نباشی دیگران بشنوند!» خلیفه همه را بیرون کرد و از او خواست لب به سخن گشاید. دانشمند خراسانی سخن خود را با سؤال از منشأ مشروعیت حکومت او آغاز کردوپرسید:«بگو بدانم این حکومت از کجا به تو رسیده است؟!» این سؤال به ظاهر ساده، ارکان مشروعیت حکومت وی را لرزاندواو رامدتی طولانی به سکوت واداشت.دانشمند خراسانی درادامه گفت:«جواب نمیدهی؟»خلیفه گفت:«نه.»دانشمندخراسانی پرسید:«چرا؟» خلیفه درجواب به سه مطلب اشاره کردکه هیچ کدام نمی توانست مشروعیت حکومت وی را ثابت کند: «اگر بگویم منشأ مشروعیتم «نصّ و نصب» از سوی خدا و رسول او است، دروغ گفته ام و اگر بگویم از «اجماع مسلمین» است، تو خواهی گفت ما مردم مشرق که به تو رأی نداده ایم و اگر بگویم از «وراثت» است، خواهی گفت: تو که تنها فرزند پدرت نبوده ای!»دانشمند خراسانی گفت: «خدا را سپاس که تو خود اعتراف کردی حق حاکمیت از آن تو نیست».

از این ماجرا به خوبی روشن می شود: بحث مشروعیت، دارای ریشه ای طولانی در تاریخ است و سه حالت برای منشأ مشروعیت می توان تصور کرد: الهی، مردمی و وراثتی. خلفای غیر از ائمه ی معصومین (علیهم السلام)، از داشتن مشروعیت از نوع اول محروم اند و دو منشأ دیگر (دموکراسی و وراثت) نیز با اشکالات جدّی روبرو است.

7 ـ سعد بن عبد الله علت انتصابی بودن امام معصوم (علیه السلام) را از امام زمان (علیه السلام) سؤال می کند. ایشان علت را امکان اشتباه در انتخاب مردم می داند و فلسفه ی انتصابی بودن را مصونیت مردم معرفی می کند. [6] جالب این جا است که سؤال از «انتخاب» یا «انتصاب»، در زمان حضرت مهدی (عج) نیز مطرح بوده است و این نشان می دهد که این مسأله، مسأله ی تازه و جدیدی نیست.

8 ـ برخی افراد برای انکار حق الهی ائمه ی اطهار (علیهم السلام) ـ که به انکار حق حکومت حضرت مهدی (عج) نیز منجر خواهد شد ـ به انکار «امامت» پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پرداخته اند. اگر امامت الهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) انکار شود، ملاک مشروعیت حکومت آن حضرت انتخاب مردم خواهد بود، و مسأله ی «تعیین جانشین» برای پس از خود نیز مشروع نخواهد بود. [7] .

اینک برخی مدعی شده اند که هدف بعثت انبیا، فقط مسأله ی «خدا و آخرت» بوده و «امامت مردم» از مأموریت های الهی انبیا و نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله) نبوده است.

هم چنین گفته شده است که «زمام داری سیاسی» رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) از

مأموریت های پیامبریِ حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نبوده است. [8] .

در ادعای دیگری، با تأکید بر «جدایی دین از دولت»، حکومت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) یک اقتضای زمانی و نه تکلیف الهی دانسته شده و گفته شده است که نهاد دین از نهاد حکومت جدا است و پذیرش امر حکومت توسط پیامبر، به خاطر اقتضائات زمان بوده است. لذا پس از تحولات فرهنگی ـ اجتماعی توسط پیامبر می بینیم که این دو نهاد مجدداً از هم تفکیک شدند. [9] .

برخی مدعی شده اند امام علی (علیه السلام) نیز حکومت و ولایت را امر مردمی و امانتی از سوی مردم حکومت شونده تلقی می کرد، نه از طرف خدا! [10] .

این گونه سعی شده است که تفکیک خلافت از امامت و غصب حق الهی ائمه ی اطهار (علیهم السلام) تئوریزه گردد.

این نظریه ها هر چند در زمان حاضر پردازش شده است و صاحبان آن جدید محسوب می شوند ولی ریشه در تاریخ دارد. نظریه ی تفکیک میان رسالت و امامت، و محدود ساختن مأموریت انبیا به ابلاغ رسالت، نظریه ی اموی است.

معاویه در یکی از نامه هایی که به حضرت علی (علیه السلام) نوشته است، نظر خود را این گونه بیان می کند:

«ألا وانما کان محمّد رسولاً من الرسل إلی الناس کافّه فبلَّغ رسالاتِ ربّه لا یملک شیئاً غیره ; بدان که محمّد فقط فرستاده ای از خیل فرستادگان خدا به سوی همه ی مردم بود که رسالت خود را تبلیغ کرد اما ولایت و تملیک بر هیچ چیز دیگر نداشت».

معاویه «امامت» رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را انکار کرده است و مأموریت الهی ایشان را فقط ابلاغ رسالت می داند. اما در مقابل وی حضرت علی (علیه السلام) قرار دارد که «امامت مردم» را مأموریت الهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می داند. آن حضرت در جواب معاویه می نویسد:

«والذی أنکرتَ من إمامه محمد (صلی الله علیه وآله) و زعمتَ انه کان رسولا ولم یکن إماماً، فإنّ انکارَک علی جمیع النبیّین الائمه، و لکنا نشهد أنّه کان رسولا نبیّاً إماماً (صلی الله علیه وآله) ; [11] و اما این که امامت [حضرت _] محمد (صلی الله علیه وآله) را انکار کردی و پنداشتی که او فقط رسول است نه امام، این در حقیقت انکار همه ی پیامبرانی است که «امام» بوده اند، ولی ما شهادت می دهیم که او هم رسول، هم نبیّ و هم امام بود.»

خلاصه ی سخن این که «امامت مردم» از مأموریت های الهی پیامبران است.

در آن چه بیان شد، علاوه بر آن که «حق امامت» پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) انکار شده بود، ملاک مشروعیت، در انتخاب مردم دانسته شده است. از دیدگاه دین، این امور از موارد «فساد» شمرده می شود. متأسفانه چه در گذشته و چه اکنون، همین نظریه های فاسد، غالباً مبنای سلوک بشر بوده و هست. این فساد، چیزی است که آینده ی بشر را با مشکل مواجه خواهد کرد و لذا در حکومت حضرت مهدی (عج) اصلاح خواهد شد. برای روشن شدن منطق دین و تبیین اصلاحاتی که از جانب امام زمان (عج) در زمینه ی محتوای حکومت انجام خواهد شد، لازم است بحث حکومت و ملاک مشروعیت آن اجمالا بررسی شود تا جنبه های مختلف مدیریت توحیدی و معنی اصلاح محتواییِ حکومت در نظریه ی مهدویت روشن گردد:

پاورقی

[1] الطبرسی، أحمد بن علی، الإحتجاج، ج 1، ص 13.

[2] ابن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج البلاغه، دار الجیل، ج 2، ص 47.

[3] المفید، [الشیخ] محمد بن محمد بن النعمان، الجمل، کنگره شیخ مفید، قم، ص 128.

[4] احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، دار الاضواء، ج 2، ص 435.

[5] المجلسی، [العلامه] محمد باقر، بحار الانوار، ج 44، ص 104، ح 12.

[6] ر. ک: المجلسی، [العلامه] محمد باقر، بحار الانوار، ج 52، ص 84.

[7] اگر بحث ولایت فقیه را نیز در نظر داشته باشیم، آن گاه روشن می شود که پردازش نظریه ی «خدا و آخرت ; هدف بعثت انبیا» به چه انگیزه ای انجام شده است (بازرگان، [مهندس] مهدی، خدا و آخرت هدف بعثت انبیاء، فصلنامه کیان، ش 28، ص 51).

[8] ر. ک: حائری یزدی، مهدی، حکمت و حکومت، ص 170.

[9] ر. ک: روزنامه خرداد، 17 / 8 / 78، ص 6، به نقل از: محمد مجتهد شبستری.

[10] ر. ک: دو هفته نامه ایران فردا، 8 / 10 / 78، ش 65، ص 2.

[11] الثقفی الکوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، انجمن آثار ملی، تهران، ج 1، ص 202.


 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد مهدی ممشلی ( جمعه 96/5/13 :: ساعت 7:49 عصر )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

لطفأ به موارد زیر توجه فرمائید انتخابات نزدیک است
چندجمله طلایی و بر گزیده راجع به «9 دی» و «فتنه» از حضرت آیتالله
متن کامل گزارش ماهنامه همشهری ماه در خصوص عملکرد هاشمی، خاتمی و
متن کامل گزارش ماهنامه همشهری ماه در خصوص عملکرد هاشمی، خاتمی و
منجی در آیین بودا
ویژگی های حکومت مهدوی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 10038
» درباره من

عرشیان مهدویت

» آرشیو مطالب
مرداد 96

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
تلگرامهای بعضی از شخصیتها
رضا سراج

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب